جز حق همه باعث گزندند ترا 
هر چند که جویند و پسندند ترا 
[۶۵]
در صورت و سیرت ای که حسنی داری
هش دار که در فتنه فکندند ترا 

با نیک و بدی نمانده کاری ما را 
بربوده ز نانهفته یاری ما را 
دارد ز خروش هر دو عالم مشغول
در پردهٔ دل ناله‌زاری ما را 

هر کس باشد پست است مضمون او را 
زان مخبر نه یغیر کذا بی چون او را 
هر چیز که کس به خواب و بیداری دید
اسرار درون آمده بیرون او را 

شد قاف یگانگی مسلم ما را 
افلاک چو کوهسار همدم ما را 
یعنی که همان بود که ما می‌گفتیم 
هر چیز که گفتند به عالم ما را 
(۲۴)
انس است شراب بزم خاموشی ما 
در همرازی و در هم آغوشی ما 
این خلق که سرگشتهٔ آب و علف‌اند 
وحشند به صحرای فراموشی ما 

هم من خواهم جیب و دربر او را 
هم من باشم رقیب بر در او را 
من کیستمُ این عشق نه درخور او را 
یک حرف و صد اعتراض بر سر او را 

عشق است طلب نمایُ بخشش فرما 
از هستی نیست غیر نامی بر ما 
بنوازد هر غریب را ز اهل وطن 
چون دست که در بغل کشند از سرما 

ای بنده حرص کرده جسم و جان را 
معذوری اگر بجوئی آزاد آن را 
چیزی که غنی را سوی درویش برد 
لطف و کرم است و تو نداری آن را 

ختم است به مختصر حقیقت دان را 
تطویل مجاز گفت کو قرآن را 
برهم بستند و خواندند الحمدش 
هر چیز که آن لازمه بود انسان را 

هر قرعه که زد حکیم در بارهٔ ما 
کردیم و نبود غیر آن چارهٔ ما 
بی حکمت نیست هر چه سرزد از ما 
مامورهٔ اوست نفس امارهٔ ما 

دیدگاهتان را بنویسید