فی رباعیات

المنت لله که به انعام خدا
از خلق رمیدم و شدم رام خدا


هر کس سخن از آن و این میگوید
من میگویم نام خدا، نام خدا
هان جهدی کن که بشنوی بوی خدا
کز بوی خدا رسی به کوی خدا

غولیت همی برد به وادی هلاک 
هر سوی که می‌روی به جز سوی خدا
آئینهٔ نقش جسم و جانی همه را 
یعنی خود را بدان که دانی همه را 

راز دو جهان و مرده و زندهٔ ان
از خود بشنو که ترجمانی همه را 
سبحان الله خالق هر دمدمه را 
کو مظهر خویش ساخت هر زمزمه را 

سازد همه را بدست جکمت آن گاه 
از دیدهٔ هر یکی ببیند همه را 
هرکس، هر چیز، در سرشت است او را
عین مطلوب چون بهشت است او را 

انسان خوش نیست جز به انسانیت
چون دیو که غیر  گبر زشت است او را 
یک جلوه نمود دلبر جانی ما
آرام ربود از دل زندانی ما

تا بوی از آن بهشت باقی برویم
دوزخ گردید هستی قانی ما 
بشتات پی دیده گشودن خود را 
[۴۱ دو]

زنگار آینه زدودن خود را 

هرچند تو او را نتوانی دیدن
او بتواند به تو نمودن خود را 
ای آنکه ظهور منقرض نیست ترا 
در جود تو جز مقرض کذا نیست ترا

نالایقم به معرض فضل مبین
حق آن را که معترض نیست ترا 
عشق آمد و کوتاه شد افسانهٔ ما 
یعنی که نماند غیر جانانهٔ ما 

ما را ملک و فلک برون رفت ز دست 
از جوش قرونشست خمخانهٔ ما 
 
عشق آمد و سوخت کفرها و دینها 
شد آینهٔ جمال او آئینها 

هر چند که علم و فضل گفتم رد کرد 
کار … مراد و مقصود زینها 
 

دیدگاهتان را بنویسید