شب بی تو نه خواب بود ما را
یاد تو ز خود ربود ما را
در خون جگر به یکدگر بست
چشمی که نمی‌غنود ما را
بر خوردهٔ آبگینه خفتیم
بیطاقتی آزمود ما را
بی نام و نشان فتاده بودیم
عشق تو به ما نمود ما را
اکنون که به دام دل فتادیم
بی صبری ما چه سود ما را
ناشکری عشق چون توان کرد
غم بر سر غم فزود ما را
فیاضی از این ترانه تن زن
زین زخمه چه برگشود ما را

دیدگاهتان را بنویسید