عاشق که دور ماند ز معشوق زنده نیست
بر من مخند بخت که این جای خنده نیست
تا غایبی ز چشم من ای پادشاه حسن
بی تو چه محنت است که بر جان بنده نیست
گلگون اشک راندم و در تو نمی‌رسم
با آنکه هیچ اسب بدینسان دونده نیست
بر من بلا شده است زبانهای دشمنان
ما را بلای عشق تو تنها بسنده نیست
ناصر ز تو جدا نشود گر شود هلاک
جان کنده‌ام ولی دلم از یار کنده نیست

دیدگاهتان را بنویسید