بتی شد روبرو ناگاه ما را
پیک نظاره برد از راه ما را
کسی کاین حسن پیدا کرد ای کاش
نمیدادی دل آگاه ما را
نمیآید برون از پردهٔ دل
به غیر از نقش خاطر خواه ما را
دل ما مایل بالا بلندیست
نباشد همت کوتاه ما را
اگر این است سوز عشق پیداست
که خواهد سوخت برق آه ما را
چو اختر چشم ما باز است تا صبح
مگر پرسد شبی آن ماه ما را
ملامتگر ز پند ما چه خیزد
رها کن حسبة لله ما را
ملایک را بود بر حال ما رشک
که میخواهد سگ درگاه ما را
به حمدالله چو فیضی نسبتی هست
به فیض بزم اکبر شاه ما را