تا گره زد طرهٔ پر تاب را
بست از چشمم به افسون خواب را
آرزوی لعل جانان میکنم
تشنگان خواهند از جان آب را
وه چه روی است اینکه سرگردان کند
ذرهسان خورشید عالمتاب را
خوش بود خاکستر گلخن مرا
من نخواهم بستر سنجاب را
ای حریف از من بگو بهر خدا
آن فرامش وعدهٔ قلاب را
کای فراموشی سراسر کار تو
گاه گاهی یاد کن احباب را
فیضی از زهد ریائی شد ملول
ساقیا در ده شراب ناب را