تا دیدهایم پرتو خورشید ذات را
بر رو کشیدهایم نقاب را
ما را ز راه عقل، جوانان ربودهاند
ای پیر ره نمای طریق نجات را
یا رب جدا ز دوست مرا زندگی مباد
گر از حیات به نشمارم ممات را
تا خضر در سپاهی خط تو پی نبرد
هرگز نیافت چشمهٔ آب حیات را
فیضی ز قید سبحه و زنار فارغیم
طی کردهایم صومعه و سومنات را