چه قصهها که به یاد از غم تو نیست مرا
ولی تو هیچ نپرسی چه قصهای ست ترا
بر آمد از غم تو جان من ز خانهٔ تن
تو نیز جان منی یک نفس ز خانه بر آ
گذشت تا ز دلم تیر آن کمان ابرو،
دل مراست به تیرش مَحبت گذرا
ز خون دیده و دل سرخ شد رخ زردم
به یمن عشق شدم سرخ روی هر دو سرا
همیشه تیره بود بی تو کلبهٔ فیضی
شبی به خانهٔ تاریک او چو شمع در آ