گرفت ملک دلم حسن دلستان شما
به جای جان منی، جان ما و جان شما
به تنگنای دهان تو جای نقطه نبود
دقیق شد سخن از تنگی دهان شما
ز جای رفت دل تنگ غنچه چون سوسن
به گوش گل سخنی گفت از زبان شما
صدف شود ز گهر گوش هر که در یابد
حدیث لعل درخشان درفشان شما
بسی دقیقهٔ باریک می‌رود چون موی
میان چشم ضعیف من و میان شما
به خدمت در تو درکشیده حلقه به گوش
نهاده‌ام سر طاعت بر آستان شما
به بوی باد صبا جان همی‌دهد ناصر
که هست رهگذر او به بوستان شما

دیدگاهتان را بنویسید