لعل تو افسانه کرد عشرت پرویز را
چشم تو از یاد برد فتنهٔ چنگیز را
شاهسوران حسن جلوه به تمکین کنند
گرم مران بر سرم این همه شبدیز را
نیم نگاه ترا ما همه بسمل شدیم
این همه بر دل مزن غمزهٔ سر تیز را
آه سحرگاه ما سوخته دارد نفس
ناله گلوسوز شد مرغ سحر خیز را
غمزهٔ شیر افکنت پا چو نهد در رکاب
حلقهٔ فتراک کن زلف دلاویز را
زیستنم مشکل است خاصه که آن چشم مست
داد به دست نگه دشنهٔ خونریز را
فیضی از افسون تو نیست اثر در دلش
شعبده بازی چه سود عربده انگیز را