پرده ز روی برفکن حسن جهان فروز را
رخنهگر سپهر کن برق ستاره سوز را
این همه سوی بوالهوس حیف بود نگاه تو
چند به خاک افکنی تیر فرشته دوز زا
دور جهان تمام شد وعده هنوز همچنان
وه چه دراز کردهای سلسلهٔ هنوز را
تازه گلیست امشبم رایحه بخش آرزو
وای اگر خبر شود پرده دران روز را
غمزهٔ تند خوی تو باز نیاید از ستم
عربده کی رود ز دل ترک ستیزه توز را
عشق چون کوس عام زد خنده به ننگ و نام زد
بانگ گدای شام زد خسرو نیمروز را
فیضی اگر ز نظم خود صیت بلند بر کشی
مشعل قدسیان کنی معنی دلفروز را