تا فسون آموختی آن غمزهٔ بی باک را
تا قیامت خواب بستی خفتگان خاک را
کشتگان او به محشر زنده نتوانند شد
صد اجل قربان شود آن غمزهٔ چالاک را
میروی چابک سوار من به آهنگ شکار
کاشکی از خون من رنگین کنی فتراک را
آتشم از پرده بیرون شعله زد ای گرم خو
تا به کی در پرده داری روی آتشناک را
عاشقان از جنبش شوقند سرگردان دوست
نیست تأثیری به عاشق گردش افلاک را
برق استغنا نیفتد جر بدلهای خراب
آری این آتش نسوزد هر خس و خاشاک
جای آن دارد که بر سر همچو نرگس جا دهند
هر که بر گلچهرهها بگشاد چشم پاک را
طعنه بر فیضی مزن زاهد بپرس از گلرخان
پاکدامانی رندان گریبان چاک را