ای عشق تو از کعبه تراشیده صنم را
پیمانهٔ‌ می ساخته قندیل حرم ار
یاقوت فروشان همه الماس شکستند
تا نرخ بیفزود جگر کاوی غم را
هر چند به خاکستر دل کار نداری
آئینه به پیش آر من سوخته دم را
رو دیده نگهدار به صد پرده که گویند
کرد این گهرین جام فزون گوهر جم را
پیش از سپه آرائی میدان قیامت
حسن تو گرفت از کف خورشید علم را
خالی ست که از حیرت نظاره دو چشمم
یک ذره ندانند نگهبازی هم را
فیضی چه نوشی ز کف‌ات دود بر آمد
ای سوختهٔ عشق نگهدار قلم را

دیدگاهتان را بنویسید