ای عشق به شور آور بیرون و درونم را
از پای به گردن نه زنجیر جنونم را
من دفتر دانائی بر باد هوس دادم
گو خاتم مجنون زن منشور جنونم را
نوک مژهام پر خون بنگر که ز جرم دل
بر دار کشد عشقت هر قطرهٔ خونم را
صد سحر کنم لیکن چشم تو به یک جنبش
بر باد دهد ناگه نیرنگ و فسونم را
فیضی قلم معنی بر صورت من مشکن
صد نقش درون بنگر دیوار درونم را