مهری ز تو در وجود ناید
سرمایه برفت و سود ناید
دل رفت چنان که کس ندانست
جان سوخت چنان که دود ناید
سرو از پس آن زمین فرو شد
کو پیش تو در سجود ناید
رفتی و نیامدی و گفتم
آن عمر که ر فته بود ناید
یک بوسه گدای را نبخشی
در شهر تو رسم جود ناید
از بوسه مپرس چون دهانت
در دایرهٔ‌ وجود ناید
بیگانه شدست دل ز ناصر
کاین نالهٔ او شنود ناید

دیدگاهتان را بنویسید