سوی رقیب چند فرستی نسیم را
بر باد دادی آن همه عهد قدیم را
صد درد میرسد ز غمت در طلب مرا
آری چه احتیاج تقاضا کریم را
ره گم نکردهاند ز کویت به هیچ رو
آنها که رفتهاند ره مستقیم را
عشا ساعد تو گرفتند و خرماند
مانند مفلسان که بیابند سیم را
گردم به کوی یار و نپرسند سگ درش
نبود خبر ز حال مسافر مقیم را
بگرفت طفل اشک مرا چشم در کنار
رسم است مهربانی مردم یتیم را
فیضی به عقل مشکل ما حل نمیشود
بسیار خواندهایم کلام کلیم را