سر پیوند با عشاق نبود کج کلاهان را
نزیبد صید بر فتراک بستن پادشاهان را
کسی چون نالد از بیداد ترکان عاشق کش
که میبندند از دهشت زبان دادخواهان ا ر
دل شیران دین خون گردد از تاب نگاه او
اگر از باده سازد شیرگیر آهو نگاهان را
از این قوم بهشتی رو کرا یارای پرسیدن
اگر در حشر میریزند خون بیگناهان ار
مسلمانان دل و دینم به دنبال بتان گم شد
مگر لطف خدا آرد به ره گمکرده راهان را
مرا گر میکشی ای فتنهخو از خلق پنهان کش
که در روز قیامت پرسشی باشد گواهان را
بتان هند نور چشم عشاقاند از آن فیضی
به جای مردمک در دیده جا کرد این سیاهان را