اگر آن یار کند بند جدا از بندم
بندهام باز و به صد نوع بدو پیوندم
خون بها نیست بر آن دلبر اگر خونم ریخت
دل نبَرکندم از آن یار اگر جان کندم
گل صد برگم اگر برگ ندارد چه زیان
ابر از این غصه همیگرید و من میخندم
در جهان اهل دلی نیست که با واعظ ما
اینقدر پند بگوید که نگوید پندم
نیست خرسندیام از وصل تو ای جان جهان
ور نه با وصل تو ای جان جهان خرسندم
چو تو حاجت به در غیر نبردی هرگز
خبرت نیست که چون من به تو حاجتمندم
میزدم بر سر افلاک قدم چون ناصر
عشق تو در سرم افتاد و ز پا افکندم