تا در کمر فتنه زدی خنجر کین را
ترکانه برانگیختی آشوب کمین را
نازم به تو ای ترک صد گونه شکست است
از گردش چشم تو صنمخانه چین را
شد مملکت ناز به طغرای جمالت
تا نقش زدی خاتم یاقوت نگین را
رندان کشش عشق ببینید که ناگاه
با خانه کشیدم به خود آن خانه نشین را
سجادهام از پیرهن کعبه بسازند
تا سجده کنم آن بت خورشید جبین را
خونابه چکان بود ز ریشم چو ز مستی
میداد به خون رنگ نگاه تمکین را
فیاضی اگر عشق ترا خاک نشین ساخت
از دست مده سلطنت روی زمین را