صبحم به گریه ریخت بهار شکفته را
بیدار کرد نالهٔ من بخت خفته را
وقت است کز سرود طرب پیش همدمان
عذری نهم به ناله جگرهای سفته را
گل میکند نشاط که ساقی در این بهار
بنمود چون پیاله جبین شگفته را
از دل غبار تو که بروبم عبارت است
گلگون باده جلوهٔ میدان رفته را
گو مطربان ضوق که هر دم به صد نوید
بر دل زنند زمزمهٔ ناشنفته را
شویند از تراوش شادی نفس نفس
ناسوریان سوخته داغ نهفته را
احسنت فیضی از نفس تازه و ترت
رندان بزم حال نگویند گفته را