ذوق لبت جان دهد عاشق بیچاره را
زهر بود جز شکر مرغ شکرخواره را
یاد مده غمزه را فتنه که بی حاصلی است
عربده آموختن ترک ستمکاره را
گر نه پیاپی رسد ناول دلدوز او
از چه فراهم کنم این دل صد پاره را
زاهد فردوس جو رو که طلبکار دوست
کی به دو عالم دهد یک دمه نظاره را
من که و طالع کدام کآه جهانسوز من
داد به باد آسمان سوخته سیاره را
سنگدلی تا به چند یک نفس آهسته باش
تا به فسون وفا موم کنم خاره را
جان تو فیضی ز تن رفت و نیاید به جا
خانه نیاید به کار عاشق آواره را