ای بلای عاشقان بالای سروآسای تو
کار ما بالا گرفته، از قد و بالای تو
جان ز دل بردی و جز چهره ندارم وجه زر
با وجود مفلسی من چون کنم سودای تو
خاک پایت،کوری دشمن، به چشمم توتیاست
ور ز من باور نداری، بین به خاک پای تو
نور چشم من توئی، چشم بدان روشن مکن
من نمی‌خواهم به جز در دیدة خود جای تو
صورت چشمیست نرگس، لیکن او را نور نیست
ور نه شرمی داشتی از نرگس رعنای تو
جان شیربن می‌نماید تلخ در پیش لبت
این تمتع دارم از شیرینی لبهای تو
درد هجرانت به نقد امروز ناصر را بکشت
این زمان سودی ندارد وعدة فردای تو

دیدگاهتان را بنویسید