یا شفائی و یا دواء دائی
انت فی مهجتی سویدائی
دل به سودای حلقهٔ زلفت
کرد سودا و گشت سودائی
لیس یکفی شماتة الاعداء
لامتی فی الهوا احبائی
ماند از زلف تو سر موئی
که کشد کار ما به رسوائی
لیلة الهجراننی رفعت
راحة النوم عن اخلّائی
گره از کار ما گشوده شود
گر تو بند قبای بگشائی
انا مملوککم و مولاکم
انتم سیدی و مولائی
یا من از عمر بر نخواهم خورد
یا تو سروی، به بر نمی‌آئی
چارهٔ درد چون کند ناصر
انّ دائی من المداوائی

دیدگاهتان را بنویسید