به دور چشم تو مستی خوش است و مخموری
ز روی پرده برافکن خلاف مستوری
چو نور روی من از عکس روی روشن توست
چو نیک می‌نگرم ناظری و منظوری
من آدمی نشنیدم چو تو پریچهره
ملک ز دست تو دیوانه گردد و حوری
به گرد خاطر معشوق غم نمی‌گردد
اگر تو را غم عشاق نیست، معذوری
چو شمع در شب هجران به سوز می‌سازم
کسی مباد گرفتار داغ مهجوری
مرا شراب ز گریه است و مطرب از ناله
حریف همدم من عاشقی و رنجوری
درید غنچه به بویت لباس ماتم را
ز رنگ روی تو گل یافت خلعت سوری
چو قطره دورم از بحر عشق و نزدیک است
که در میانهٔ ما مرتفع شود دوری
اگر به سر اناالحق نمی‌رسی ناصر
میسرت نبود داروگیر منصوری

دیدگاهتان را بنویسید