لطف بود که سهو من، بینی و خط بر او کشی
چون خط مشکبار خود، خط مرا نکو کشی
خون هزار بی گنه، ریخته‌ای به هر مژه
چند سپاه فتنه را، دو صفه رو به رو کشی
ور ز بلندی فلک، مهر مفاخرت کند
دست به جیب او زنی، سوی زمین فروکشی
من چو گل از هوای تو، جامهٔ صبر می‌درم
غنچه صفت چرا ز من، پرده به پیش رو کشی
می‌روم از جهان اگر، درد سریست از منت
حیف بود برای ما، طعنهٔ پندگوی کشی
مشک سیاه رو شود، هندوی خاک پای تو
گر تو ز چین زلف خود، حلقه به گوش او کشی
زود که کاسهٔ سرت، جام جهان شود
ناصر اگر به پای خم، بر سر خود سبو کشی

دیدگاهتان را بنویسید