چو عشق مغبچه شد از ازل نصیب مرا
کلید کعبه نباشد کم از صلیب مرا
چه کار با رگ و پی دارد آتش دل من
به نبض بیهده ناخن مزن طبیب مرا
ز برگ و شاخ چمن برتر است پروازم
ز اهل عشق نسبت به عندلیب مرا
چنین که تن به حرم شد اسیر و دل به صنم
به پیش کعبه بسوزند عنقریب مرا
به خواری عجبم میکشد چه تدبیر است
غم تو یافته در شهر خود غریب مرا
چنین که پرده بر افتاده از حقیقت عشق
چه غم ز حاجب و اندیشه از رقیب مرا