ای ز ما وصف تو در مستی خیال انگیختن
وز سر دیوانگی فکر محال انگیختن
بی نهایت را به عقل منتها نتوان شناخت
نفس ناقص کی تواند این کمال انگیختن
برتر از حدی و وهمی چون کنم تعریف تو
بی مثالی از تو نتوانم مثال انگیختن
چون جواب لن‌ترانی از تجلی جلوه کرد
عقل موسی محو گشت اندر سؤال انگیختن
جوهر معنی ز علو آب و خاکِ ما و سفل
نیست ممکن گوهر کان از سفال انگیختن
هم مگر در نور خود خورشید گیرد ذره را
ور نه با او ذره نتواند وصال انگیختن
چون توئی بالذات جزو و کل عالم را محیط
با کمال تو که خواهد قیل و قال انگیختن
تو چه معشوقی که حُسن و ناز معشوقان ز تست
این جمالت را کمالی در جمال انگیختن
در رخ انسان که ماه احسن‌التقویم اوست
از جبین خورشید و از ابرو هلال انگیختن
کلک صُنعت نکته‌ای از حُسن نگذارد فرو
خوب رویان را به وقت خط و خال انگیختن
کرده‌ای بر لوح فطرت قامت گردون دوتا
بر وجود تو چنین شرط است دال انگیختن
تو خداوندی اگر احوال ما بر هم زنی
ما و از جان خدمتی در حسب حال انگیختن
شمع اگر پروانه را صد ره بسوزد بال و پر
باید از همت دگر ره پر و بال انگیختن
دوستان را کشته‌ای از فقر و فاقه زار زار
دشمنان را مانده‌ای در ملک و مال انگیختن
می‌بری اولاد احمد را به محشر غرق خون
نیک باشد سرخ روئی بهر آل انگیختن
در دلم بنشان به دست خود نهال راستی
زانکه اندر سنگ می‌ماند نهال انگیختن
جرم ما از ذره افرون است و عفوت ز آفتاب
ذره در خورشید نتواند زوال انگیختن
گر به خاک عاصیان بادی وزد از لطف تو
ز آتش دوزخ توان آب زلال انگیختن
کار تو احسان و کار ما همه تقصیر و عجز
فعل تو احسان و فعل ما وبال انگیختن
نظم او در حضرت تو گر همی‌یابد قبول
ختم می‌گردد بدو حسن مقال انگیختن

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید