این بزم حضور است، بکش ساغری اینجا
کز غیب گشایند به رویت دری اینجا
از موج مبادا شکند کشتی صبرم
کو تنگدلی تا فکند لنگری اینجا
از شهر دل ما مطلب رخت صبوری
عمریست که غارت زده غارتگری اینجا
آواره شو ای عقل از این شهر که هرگز
جز عشق اقامت نکند دیگری اینجا
فیضی دل ویران شده‌ام گنج نهان است
کز جوهر جان یافته‌ام گوهری اینجا

دیدگاهتان را بنویسید