ای زلف تو در سلسله جنبانی دلها
در جنبش زلف تو پریشانی دلها
حسن تو بر آراسته صد خوان ملاحت
وانگاه صلا داده به مهمانی دلها
بگذار تغافل که محال است بتان را
بی غمزهٔ بیدار نگهبانی دلها
اقلیم بتان نادره ملکی است که باشد
آبادی آن ملک ز ویرانی دلها
سختی مبر از حد که دگر تاب نداریم
ای شوخ حذر کن ز گران جانی دلها
استادی چشم تو کشید اهل فسون را
در مکتب تعلیم زباندانی دلها
فیضی سر خود گیر کز اندازه برون است
در طرهٔ او بی سر و سامانی دلها