الهام است و آن هم در بصارت تمام است.
هر که را دید پیدا شد، همه عالم به او گویا شد. هر که او در این شش جهت جا دارد به تحت بیش مأوا دارد بلکه پی تحت محکم نیست و جدا از آن یکدم نیست. هیچ میدانی این چه الهامست و ملهم را از این چه مقام است؟ یعنی چنین باش در نهاد تا همه را مبدأ و معاد گردی.
رباعی
ثابت قدمی که آتشین مذهب نیست
سیر همه را به غیر او مطلب نیست
در کوی فروتنی‌ است پای همه بند
در شش جهت ار تحت به کس اقرب نیست
انبیاء این را شنیدند که به مقام اطمینان رسیدند، در کوی ثبات محکم شدند،‌ در حریم الٓه محرم شدند، مبداء و معاد عالم و آدم شدند.
رباعی
ثابت قدمی که درد و غم خورد فرو
عالم را برد صافی و دُرد فرو
خاک ار یک چند پایمال همه شد
بنگر که چگونه جمله را برد فرو
چیست پرتو الهی؟ دیدن اشیاء را کما هی دیدن.
رباعی
از یُمن دعای ارَنا الاشیا دان
هر خانهٔ دل که گشته است آبادان
این عالم نیست بل کتاب حق است
استاد کنندهٔ همهٔ استادان
غیر از واحد شناسندهٔ واحد نیست، هرکه انسانست این نکته را جاحد نیست.
رباعی
توحید اول ز حق بصر یافتن است
وانگه بد و نیک و خیر و شر یافتن است
مر انسان را علامت پی یبصر
هر چیز چنانکه هست دریافتن است
پندار هرچه به نظر می‌آید از عالم قدس خبر می‌آید.
رباعی
هر چیز به عالم است پیدا و نهفت
در خدمت آدم است کو شکر بگفت
چون نیک درین کار نظر کردی
لولاک لما خلقت الافلاک شنفت
ای پسر انسان را استادی غیر از بصیرت نیست، تا چشمهٔ بصارت نیست جوی عبارت نیست.
رباعی
با مردم چشم خود خطابت باید
با کس نه سؤال و نه جوابت باید
چشمی داری و عالم جلوه‌گر است
دیگر چه معلم، چه کتابت باید
بینا چون بی‌ثباتی کار عالم را دید، گویا از زبان ملایکه شنید: لدوا للموت و انبوا لخراب و اجمعوا للفرقه، من ندیدم در کتاب خاک و آب جز لدوا للموت و ابنوا للخراب جمعیت خلق مقدمهٔ پراکندگی‌ست و وحدت خالق جمعیت و پایندگی‌ست. خلق عالم محو هو فی شأنند هر چند که کفر و دین این و آن‌اند.
رباعی
در دفتر کاینات مضمون هم اوست
در تافته از درون و بیرون همه اوست
شرط است پراکندگی خلق از هم
جمعیت نیست جز به او، چون همه اوست
هرچند ترا بر مجاز و حقیقت نظر است چون درنگری اثر آن بصر است.
حکایت
داود علیه‌السلام با وجود آنکه نودونه زن داشت طمع در زن مردی که یک زن بیش نداشت برگماشت، ناگاه بر او دو کس درآمدند چنانکه ازیشان بترسید، پرسید که چه می‌جوئید که چنین آشفته روئید؟ یکی ازیشان گفت که ما دو برادریم و در نسب و حسب برابریم، برادر من نودونه میش دارد و من یک بیش ندارم، آن را هم از من طلب میکند، حکم کن در میان ما نه سود ما خواه نه زیان ما. داود عیله السلام گفت او ستم کرده است که بسیار دارد و طمع در اندکِ تو کرده است،
چون براندیشید حال خود دید، گفت جبرئیل و میکائیل بودند که در صورت بشر نمودند، چون رازدان بود و صاحب دید، در بشر آواز روح ملک شنید.
الایه:
هَلْ أَتَىٰكَ نَبَؤُاْ ٱلْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُواْ ٱلْمِحْرَابَ.
رباعی
نا محسوسی‌ست معنی هر محسوس
چون مهر نفش‌زنان در اشراق نفوس
بسیار کسا که کار خضر آید ازو
او خود به همان زیدی و عمری محبوس
قلندری از قاضی ری چیزی طلب کرد نه به شرط ادب کرد. قاضی برآشفت و به حاضران گفت که این ناتراشیده را بزنید چندانکه افگار شود تا من تسکین گیرم و او هموار شود. قلندر بگریخت و در قاضی آویخت، چندانکه مشت و گردنی میخورد
و دست از قاضی کوتاه نمیکرد، آخر قاضی گفت که او را بگذارید که مرا موجب آزارید،‌ تا دست ازو باز نداشتند قاضی را نگذاشت،‌ چرا که غیر ازو گریزگاهی نداشت. قاضی ازین حال بخندید و دیگر آزار او نپسندید. بینائی این بدید و این آیه شنید: وَظَنُّوٓا۟ أَن لَّا مَلْجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيْهِ.
بیت
آن کسان کز بلا گریخته اند
از خدا در خدا گریخته اند
رباعی
تا دم زنی از خود که گناهت این است
صد تیر بلا به راهت این است
فعال خداست، هر چه در عالم رفت
بگریزد در او، گریزگاهت این است
همه را یکی و یکی را همه دیدن وصال است، دیگر همه لعب و لهو و وهم و خیال است.
رباعی
تا از همه با یکیست همرازی نیست
با لعبت ظن و وهم جز بازی نیست
یعنی آن کس وصال حق میخوانی
جز آنکه به روزگار در سازی نیست

دیدگاهتان را بنویسید