در رَجعت به الی الله تبارک تعالی.
آنکه پیش خدا می‌رود چون می‌رود و از کجا می‌رود؟ در خانهٔ افلاک در دامی، خود را هر که می‌نامی.
الآیات
يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُوا ۚ لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ
سلطان عبارت از تقوی و اجتناب است یعنی از طبع و شهوات و اجتناب بصر تواصل تست و بیرون از فلک و مکان و زمان، و طبع و فرع تست و در زیر فلک بند مکان.
رباعی
ای دید تو اصل تو و باقی ازلی
وی فرع تو شخص تو و فانی عملی
اصل تو نه اول و آخر دارد
فرع تو ز نطفه یا ز خاک ای وحلی
بالا روی صافی و پاک، به زیر آئی دُرد یعنی خاک. ای پسر صاف دید طلب، که مغتنم است، چرا که دُرد خاک همه درد و غم است.
رباعی
در خُم افلاک که صاف و دُردی به هم است
صافی طرب دید و گر درد و غم است
در چشم کسی که اصل داند از فرع
جز عین ز عالم آنچه باشد الم است
مردی با اصل خود رسیدن است و نامردی به فرع آرمیدن. در اصل همه استغنا و آرام است و فرع گرسنه چشمی و تردد کام است.
رباعی
رو پیشهٔ لامکان طلب گر شیری
کاینجا ملکی صید نمایی سیری
در زیر فلک غیر زنی نیست بلی
هرکس مردست کی پسندد زیری
حسن و طبع چیزی چندند به یکدیگر پیوسته و پای سر آزادی تو را بسته، چنانکه قرضداری در حبس قرضخواهی نشسته.
رباعی
حسّ و طبعت کز دست غمها فرض است
قرضت به گردن از سماء و ارض است
بیرون نگذارندت ازین غمخانه
مادام که جمله باز ندهی قرض است
فلک با این همه شمع و چراغ راهی به مدعای خود نیابد تا نور الهی از روزن چشم انسان بیرون نتابد.
رباعی
غمخانهٔ افلاک که بی روزن بود
افتاد در او پرتوی و روشن بود
آن روزن را که بود پرتو زانجا
چون وادیدم روزن چشم من بود
رباعی
ارکان وجود خود به مرکز واده
آن گاه وجود را به آن یکتا ده
زین دعوی باطل شده است از حق دور
هرچند که اهل شهر باشد یا ده
اگر به اصل خود بازبینی به حق پیوندی و بر خوب و زشت عالم خندی.
رباعی
حق است که او خالق هر نور و دجاست
هرچند که در خلق جهان خوف و رجاست
دانی که چیست ارجعی را معنی؟
یعنی که نگاه کن که اصل تو کجا است
در این نکته مولانا مرافقت نموده و موافقت فرموده:
تو مکانی و اصل تو در لامکان
این دکان بربند و بگشا آن دکان
این بازگشت مکانی نیست چرا که زمین و آسمانی نیست.
رباعی
جهدی که به سیر لامکان باشی
در پردهٔ راز من رآنی باشی
نه چون دگران که از مکان می‌گردند
سرگشتهٔ کوی لن‌ ترانی باشی
معراج نه همچون دود بالا دویدن است، بلکه معراج به حقیقت خود رسیدن است، نه از آن معراج دودی تا سماء، بل از آن معراج از طفلی تا نهی.
رباعی
آن عالم را که اصل احوال آید
آن عالم تحت و فوق امثال آید
یعنی گر ره به معنی خود یابی
معراج نبی‌ات صورت حال آید
سخن آن است که راه به جائی دارد نه همین خوف و رجائی دارد، هر سخن که راهنمای آن ایوان است با هم دعوی بهتری خود دیوان است.
رباعی
چند ای که فتاده از علو درجات
دعوی بهی به مشت سرگشتهٔ مات
گر بتوانی رهی چو مردان واکن
از بادیهٔ خیال تا کعبهٔ ذات
بلاغ مبین که گوهر بیان سفتن است سخن را روشن‌تر و خاطرنشان‌تر گفتن است، غرض که این سخن را از سادگی نه تسهیل کنند بلک بزرگان تفسیر نمایند و تاویل کنند پیش آن کس که حق را اهل است،‌ فصاحت و بلاغت سهل است، بل مقصود آن است که بیخبری از خود خبری یابد، باشد که از طریقت ما اثری یابد، مگر باز وقت ما نو شود و ظلمت‌ها ضوء شود که از روز تقلید برآئیم و در گلشن تحقیق بسرائیم، ما علم و بیان را از حق آموخته‌ایم نه چراغ گبر و لاف خلق افروخته‌ایم.
شعر
خلاق علی الخلق ترحم و نصح
لا اعجز هم به امتحان و فضح
یعنی چو فتد در آیتی مختلفی
هر سوی که آیت است آن است اصح
رباعی
این نامه بلند است به هر پست مده
جز با دل و جان خویش پیوست مده
هر نکتهٔ باریک که در وی یابی
سررشتهٔ عالمی‌ست از دست مده
سخن نردبان منظر نظر است و منظر نظرمندان آن شاه دادگر است، ای که انسان و مظهر آنی به خود باز گرد تا بینی.
رباعی
آن شاه ازل که مست بر صرح سخن
انداخته از کون و مکان طرح سخن
بگذار کُتب، یعین این نامه بخوان
زیرا سخن است جمله، وین شرح سخن
رباعی
این نامه چو بدر در شب غم نادر
یعنی که ز شرح صدر ما را صادر
یا رب که مباد پیش دونی، کو نیست
بر دفع تعرض فضولی قادر
دِرهمی چند از مخزن قرآن شمردیم و به خازن انّ علینا بیانهُ سپردیم.

دیدگاهتان را بنویسید