ننهاد نقطه‌ای ز وفا در نهاد دهر
آن کس که شکل دایرهٔ ماه و خور کشید
مهری ندید دیده عقلم ورای مهر
هرگه که سر به جبّهٔ اندیشه درکشید
ای یار اگر ز گل طلبی بوی اتحاد
این پنبه را ز گوش تو باید به درکشید
نقاش بر جریدهٔ امکان به کلک امر
هر صورتی که هست به نوع دگر کشید
چون غنچه تنگدل نتوان شد ز خار غم
گل خنده بیش زد که جفا بیشتر کشید
آگه شوی ز قاعدهٔ چرخ یک به یک
گر باطل تو کحل خرد بر بصر کشید
ایمن ز سر محنت او نیست صحن باغ
از چتر گل نگر که به سر در سپر کشید
برگش نداد هرگز و آزاده نام کرد
آن را که همچو سروسهی خویش برکشید
دل در جهان مبند که باد اجل تو را
خواهد به سوی خاک از این رهگذر کشید
گردد در آسیای فلک خرد چون سبوس
هرکس که همچو سنبله از کبر سر کشید
ناصر به بال همت از اجرام درگذر
دون همتی است منت دورقمر کشید

یادداشت

دیدگاهتان را بنویسید