چون به یادم آید احوال یتیم
در دلم می آید اندوهی عظیم
مادر و خواهر ندارد در جهان
نی پدر، نی دادر و نی خانمان
بینوا و دردمند و بی کس است
در میان جوی گویی چون خس است
ما به رقص و در صفا از جام می
او برون لرزان و گریان همچو نی
آنکه او را خرم و خندان کند
مر دل خود را مگر شادان کند
دل چو نبود از غم او چاک و تنگ
دل مخوانش، نیست دل، سنگ است، سنگ
دل که رأفت می‌ندارد، نیست دل
چون ندارد آدمیت، هست گل
لرز لرز، این دل، ازان آه و فغان
لرز، ای مردم ، بلرز ای آسمان

Notes

دیدگاهتان را بنویسید