منم ننگ هستی و از نیست کم
به فخر دو عالم کشیده رقم
اگر برهمن می‌نشیند به لات
ز من می‌زند لاف در سومنات
ز من ننگ بگریزد و نام هم
که از کفر دورم،‌ ز اسلام هم
اگر تحفهٔ اهرمن می‌برند
کدورت ز احوال من می‌برند
همیشه در دیر جای من است
مغان را قسم خاک پای من است
نیارم در مسجدی کرد باز
که از من مصلی شود بی نماز
ندادند در میکده جای من
که آتش زند در بنان رأی من
کجا سجدهٔ من پذیرد غفور
کزین سر بتان را بود صد نفور
اگر صحبت من به سگ اوفتد
سگ از سیرت من به شک اوفتد
که گر او هم از ماست در پوست کیست
وگر آدمی‌زاده در پوست چیست
وگر رخت خود را به دوزخ کشم
بسوزند از ننگ در آتشم
شبی در خرابات بارم نبود
وطن بر سر کوی یارم نبود
سحرگه به من گفت رندی به سوز
که در می برآورده شب را به روز
ندارم به میخانه آبی دریغ
وگر نه نبودی شرابی دریغ
خدایا ز رندی تو خود کم نه‌ای
گر او بود بی آب تو هم نه‌ای
ز ساقی لطفت شرابی رسان
به خاک من تشنه آبی رسان

دیدگاهتان را بنویسید