جهان آفرین رازق ذوالکرم
چو بنهاد بر لوح امکان قلم
به اول قلم عقل کل آفرید
و ز آن تخم صد گونه گل آفرید
و ز و کرد چون نفس اول پدید
چنان از هدایت به ناصر رسید
و زین هر دو جوهر که کردم بیان
به توفیق دارای هر دو جهان
به شش روز نُه چرخ گردان شدند
مدار شب و روز دوران شدند
بر افراخته اختران چون چراغ
کواکب ریاحین، فلک صحن باغ
ز ارکان در او چار ارکان نهاد
پس آن گه درو درّ پنهان نهاد
ولی دو شریک دگر دارد این
بگویم گشاد زبان یقین
به اول نبات است، یعنی گیا
که او هست محسوس روح نما
دوم را معادن نشان کردهاند
کزو طوق تاج شهان کردهاند
خلاف حکیمان کوته نظر
که از مغز دینشان نباشد خبر
سبب با مسبب در آمیخته
ولی از میان هر دو بگریخته
اگر مرد رائی و دانای کار
تمامی ازو بین، سبب در گذار
من از خلق آوردم این بار بیش
اگر امر خواهی ببین جان خویش
تن و جان به معنی یکی دایره است
که مرد موحد درو سایر است
یکی نیمه اعلی دگر اسفل است
هر آن کس که اسفل بود مهمل است
تنت سفلی و روح علوی شناس
وزین هر خود را همی کن قیاس
تنت ساکن اندر سرای فناست
ولی جان از آن ملک بی انتهاست
ز جان تو هم پرتو عقل تست
چو تن حاصل آمد از آن نفس رست
ترا عقل و جان ره به یزدان برد
ولی نفس و تن ره به شیطان برد
مبادا که اغیار غالب شود
بر اسب خرد دیو راکب شود
حواس تو هر یک بر آرند سر
شود سر به سر جمله خیر تو شر
کژ آید ترا دایره در شمار
گرفتار گردی به روز شمار
ولیکن اگر ره به مرکز بری
برد معشر کون را سروری
ترا استقامت دهد مرکزت
نباشد گرفتارئی هرگزت
کدام است مرکز رسول امم
سرادق نشین جهان کرم