چه سود مرهم کافور داغ سودا را
که هست پنبه نمک زخم ناشکیبا را
پر فرشته بر آتش نهم به جای بخور
فسونگری پر پیکران رعنا را
فدای گردش چشمی شوم که داد به من
پیاله داری ناقوسیان ترسا را
رو ای صبا که بهر تار موی او بستم
به صد هزار گره رشتهٔ تمنا را
سزد اگر در زندان زنند یوسف را
که داد تنگی زندان دل زلیخا را
نشان محمل هامونیان عشق مپرس
به جای قافله ریگ روان بود ما را
فریب صورت کثرت ممکن تماشائی
هزار پاره دل عاشقان یکتا را
تو ای کبوتر بام حرم چه می‌دانی
تپیدن دل مرغان رشته بر پا را
ز من مپرس شمار رموز دل فیضی
معلمان نشمارند موج دریا را

دیدگاهتان را بنویسید