آواره کرد عشق به یکبارگی مرا
در عاشقی خوش است به آوارگی مرا
ای همدمان به چاشنی شربتم چه کار
کآموخت عشق او به جگر خوارگی مرا
از صبر تلخ چارهٔ من می‌کند طبیب
بیچاره‌ام چه چاره ز بیچارگی مرا
من در تب فراق به بالین نهاده سر
مرگ از کناره آمده نظارگی مرا
در کف کمند غمزه و بر دوش تیغ ناز
چشمت فریب داده به عیارگی مرا
فیضی ز نعل توسن او سر نمی‌کشم
گر باد پای چرخ شود بارگی مرا

دیدگاهتان را بنویسید