محتسب بگذر ز من تا چند آزاری مرا
چشم من از گریه سرخ و مست پنداری مرا
بر من دیوانه هر دم تهمت مستی منه
من ز خود بگذشته‌ام آن را به که بگذاری مرا
بیخودی‌هائی که من دارم ز جام و باده نیست
چشم مستش می‌برد از راه هشیاری مرا
از کجا گرم ره تقوا که خط دور جام
داده از ارباب طاعت خط بیزاری مرا
ناصحا از لطف می‌گوئی که ترک عشق گیر
می‌کنی لطفی اگر معذور می‌داری مرا
تا به کی از زاهدان شهر بینم سرزنش
از عزیزان جهان تا کی رسد خواری مرا
داشتم فیضی سری با عالم آزادگی
عشق پیدا کرد اسباب گرفتاری مرا

دیدگاهتان را بنویسید