سر مست برون آمد آن فتنه گر جانها
خوی بر رخش از مستی سرمایهٔ توفانها
ما را گل رویش چون تر کرده دماغ دل
آتشکده‌ها باشد در دیدهٔ گلستانها
مشکل که دل خود را یابم ز میان دیگر
از بس که به پهلویم جمع آمده پیکانها
چون تخم وفا کارم تیرم چه زنی هر دم
در کشت زیان دارد افزونی بارانها
سرگرم جنون گشتم پا کرده ز سر عمری
زان پای نمی‌سوزد از ریگ بیابانها
فیضی به جهان مشکل جز هند کند منزل
طوطی نبود خوشدل جز در شکرستانها

دیدگاهتان را بنویسید