من ز دست تو داستان شدهام
دستهٔ جمله دوستان شدهام
نتوان گفت که در رخت روشن
که ز چشم تو ناتوان شدهام
تا دهان و میان تو دیدم
همچو موئی از آن میان شدهام
آنچه گویند آن تو داری آن
من چنین از برای آن شدهام
تا در آئی به خانهام چون تیر
سخت گشته چون کمان شدهام
همچو ناصر برای درّ سخن
غرقهٔ بحر بی کران شدهام
تا به دست آورم گهر، چون تیغ
من همه سر به سر زبان شدهام