یار عزیز و یوسف کنعان ما توئی
در مصر دل عزیزتر از جان ما توئی
یعقوبوار دیده ز غیر تو بستهام
چشم و چراغ کلبة احزان ما توئی
دور قمر به روی تو نسبت درست کرد
آشوب دهر و فتنة دوران ما توئی
ای ماه حسن زینت ایوان ما ز توست
ای سرو ناز، رونق بستان ما توئی
ما یک دو ناتوان ضعیفیم همچو مور
ای پادشاه ملک، سلیمان ما توئی
ما بندة کمینة دیرینة توئیم
اقرار میکنیم که سلطان ما توئی
فردوس بر خزابة ما رشک میبرد
امشب بدان دلبل که مهمان ما توئی
یکدم اگر چراغ نشیند به گوشهای
روشن شود که شمع شبستان ما توئی
ای آب زندگانی در جستجوی تو
ناصر از آن فتاده که جویان ما توئی