محتاج فکندن نقابند او را 
آن فرقه که در طلب شتابند او را 

مادام که خورشید نیاید بیرون 
هرچند که گردند نیابند او را 
بگذار به کار خویشتن یزدان را 
مپسند امید و بیم این و آن را 
[ ۴۲ دو]
هر چیز که جز توکل و تفویض است 
جز وسوسه نیست، رجم کن شیطان را 
دنیا نربوده جز ز حق دوران را 
نشناخته در قباب مستوران را 

بر صدر نشانده‌اند مغروران را 
بردار کشیده‌اند منصوران را 
عشق آمد و برد از دل ما غش ما  
یعنی ما بسوخت در آتش ما 

غوغای امید و بیم بگذار که نیست 
وقت ما را سرخوش و ناخوش ما 
ای جز سر کوی تو نه منزل ما را 
جز آرزوی روی تو باطل ما را 

هر کس اندوخت در جهان چیزی و نیست 
جز نقد غمت ر گره دل ما را 
در عالم هرچه میکند شاه و گدا
از شایبه توقعی نیست جدا 

ای واقف کارخانهٔ عالم تو 
بی مزد که کار میکند بهر خدا 
تفضیل دهست چرخ تو بر تو را 
از انسان سعد و نحس و حس و سو را 

یعنی نه ستاره گرد او میگردد
بل هم اوصاف او محیط است او را 
مغرور که با ما نگذارد خود را 
نقص است در او تا نگذارد خود را 
[۴۳ یک]
چون میوه که تا خام بود گر چینی 
سختی کند و وا نگذارد خود را 
آن ذات که خالق است مر آئین را 
آیات نموده است کفر و دین را 

بل میگوید همیشه اندر همه چیز 
غیر از من کیست کآفریند این را 
ای مهر تو در سینهٔ بی کینهٔ ما 
وی درد و غم تو یار دیرینهٔ ما 

جز داغ تو کو تمام عالم را سوخت
چیزی دیگر نمانده در سینهٔ ما 

دیدگاهتان را بنویسید