صورت بگذار و دعوی دوستان را مپذیر به غیر معنی و عرفان را از خلق یکی دو کون را جامع شد زان روی که نیست سیر و نقل او را
ای آنکه به من ره وصال است ترا کام دو جهان نقص و وصال است ترا [ ۴۵] { ۰۱۲۳} کم دادن و داده را ملامت کردن نیکوخواهی و گوش مال است ترا
هر چیز خرد بیش و کمی دید آن را از کلک هویت رقمی دید آن را گر عاشق میبود و یکی با معشوق جز پرتو خویشتن نمیدید آن را
انسان اگر از میان نهد بیرون پا نه تحت به جا ماند نه علا سبحان الله حکیم کو حفظ کند با جرم صغیری این چنین ارض و سما را
میتاز که من یافتهام این ره را میناز که من خواستهام آن شه را میبند خیالی که به من یارست او میگیر به دام هالهٔ مرغ مه را
دعوی جود کرد پیر راه او را زین جرم گرفت شحنهٔ شاه او را گردانیدش به گرد بازار معاش بردار فنا کشید آنگاه او را
در مهر احد سوخت همه کینهها را آن کو دانست مدعا دینها را هر فرقه به هم بر سر دینا در جنگ آورده بهانه دین و آئینها را
اعداد که داد در احد دست مرا هم فرع ز من به اصل پیوست مرا هر رغم که داشت هر کردهٔ عالم عرقی به تن وجود میجست مرا
پر کرد کنار هر بد و نیکو را کاید به میان نظارهٔ حقجو را زان رو گوی به کارها بسمالله کانجا بینی مگر به اسمی او را
{ ۰۱۳۱} سالک که به راه سعی نور است او را وز هر غیبی سرّ حضور است او را آن است که موهوم به معروف کشد نزیدک شود هر آنچه دور است او را