دل شیفتهٔ جود راست نه دستان را 
می ده نه فریب آب و نان مستان را 

آن عروه که وثقات است بحر احسان نیست 
زان رو که ندهد کسی از دست آن را 
بیننده مگو که برگزیند خود را 
دامن از غیر باز چیند خود را 

ببننده کسی و برگزیده شخصی است 
کز دیدهٔ غیر نیز بیند خود را 
ای گنج گهر به هرزه جوشی خود را 
و آن گاه از غیر می‌نپوشی خود را 

چون پیش خودی گرانبها و ناباب
بهر چه به هیچ میفروشی خود را 
این خوش سخنان رسیده گوش لب را 
تا خواستم از وجود خود مطلب را 
[۴۶]
لطف و کرم و وسع بینید که او 
چندین لبیک گفت یک  با رب را 
حق واحد و عالم به سجود است او را 
هر کس که نه او دشمن بود است او را 

هر شیوه که مر سلب خواهد از خویش 
چون در نگرد همان وجود است او  را 
ای سالک ره جستهٔ حال او را 
گویم به تو معراج کمال او را 

از ذکر خدا خلق خدا حاصل کرد 
خلق استعداد شد وصال او را 
هرکس شه عشق همنشین شد او را 
بنشست و غبار کفر و دین شد او را 

یار خود را کسی که پیش خود دید
محرومی اغیار یقین شد او را 
از خلق جهان و هستی فانی ما 
دانسته نشد به غیر نادانی ما 

 حیرانی ما بود مراد از همه چیز
یارب چه مراد است ز حیرانی ما 
تا شد خبری از آن ملاحت ما را 
شد محو بلاغت و فصاحت ما را 

خاموش شد از سخن دل خستهٔ ما 
خون باز استاد از جراحت ما را 
کمّل هر چیز کا ر بندند آن را
بد نیست اگر چه ضد چندند آن را 

گفت نبی و دید ولی جز حق نیست 
هر چند که بعضی نپسندند آن را 

دیدگاهتان را بنویسید