موجود یکی و جمله غیر‌ند این‌ها 
نفع و ضرر و کعبه و دیرند این‌ها 
خلقی به امید جنت و بیم جحیم 
خود معلومات راه سیرند این‌ها 

جان بخشی او دمی دمیده همه را 
زاندم گفته، شنفته، دیده همه را 
سبحان الله حکیم کو از هر یک 
در رشتهٔ توحید کشیده همه را 

هستی خطر عدم نباشد آن را 
دم کوتهی قدم نباشد او را 
کس آن باشد که هرچه گوید بشود 
وان دم که شود ندم نباشد او را 

خلق عالم نه یار و جفتند او را 
بل آینهٔ ذات نهفتند او را 
او خلق نکرد جز ظلومی و جهول
تا مظهر عدل و علم افتد او را 

عالم که یکی به دم ربود است او را 
بیخورده کسی به کس نبود است او را 
سبحان الله حکیم کز کل هر جزو
دور است و احد عدد نمود است او را 

دیدیم جهان و عقل و تدبیرش را 
اول و آخر راغب و دل گیرش را 
گشتیم بهشت عمر را و دیدیم 
طوبای جوان و سدرهٔ پیرش را 

صد عربده بر غنی است محتاج را 
با کعبه هزار سرکشی حاجش را 
[۵۳]
کل را خواهند کمتر از خود اجزا
دریا شده پایمال امواجش را 

نه هستی و نه  کبر و لاف است مرا 
ای جان جهان جای معاف است مرا 
بر من عمل تباه اثبات مکن 
بر هیچی خود اعتراف است مرا 

تسلیم درین را احتیاج است ترا
از هستی سرکش چه علاج است ترا 
گر اوج دهم، گر به حضیض‌ات آرم 
آنجا چه غم، اینجا چه علاج است ترا 

این عمر چه بود و این همه صوت و صدا 
شهوانی و روحانی خصمانه او را 
جنگ عجبی بود میان تن و جان 
آمد اجل و از همشان کرد جدا 

دیدگاهتان را بنویسید