جویبارا! دلنواز آواز تو

زار و راز و ناز و باز و تاز تو

این دلم را گرچه محزون می‌کند

لیک باز آن حزن ممنون می‌کند

می‌روی گه پیچ پیچ و گه درست

گاه تیز و گاه لنگ و گاه سست

می‌روی در سنگساره پر ستیز

واله و حیران و زار و اشک ریز

گاه پرناز و خرامان می‌روی

گاه چُست و چو پیکان می‌روی

گاه‌گاه اندر میان سبزه‌زار

زیر شاخان درختان همچو مار

گه روی مانند اسب بی‌عنان

صولت و شدت نمای و کف فشان

گاه با رقص آیی و گه با سرود

گاه آهسته و گه چون مرغ زود

تا جدا گشتی ز دوست و یار خود

از بر آن دلبر دلدار خود

می‌روی بی‌پای و سر قلاش وار

گاه خندان، گاه گریان، گاه زار

آتش خورشید کردت زو جدا

آه تو شد ابر و رعد اندر فضا

هم زآه و آتش هجران تو

از سرشگ دیدهٔ گریان تو

ابرها از چارسو طغیان کنند

زیر خود خورشید را پنهان کنند

سرتسر جو و هوا گردد سیاه

چون درونان و دلان پرگناه

ناگهان اندر میان آسمان

برق‌ها پاشند از هر سو عیان

شعشعه گردد سراسر آسمان

تار و پر دهشت بود جمله جهان

کس نبند جز زباران و سحاب

جز به برق و جز به دود و جز به آب

باچنین جلوه‌گری ای نازئین

پاز می‌آیی برین روی زمین

تاشود تازه زمین از همّتت

تا شود شاد و بکام از وصلتت

هر شکوفه عاشق دیدار توست

هرچه بیند چشمم اینجا کار توست

از تو خاک مرده خندان می‌شود

سبزه زار و باغ و بستان می‌شود

رنگ و بو می‌آوری از آسمان

می‌شود روی زمین باغ جنان

گاه برفی، گاه باران، گه سحاب

گاه برقی، گاه دودی، گاه آب

گه روی سوی سما، گه بر زمین

می‌شوی جوی و بتازی همچنین

خاک را چون کرده‌‌ای احیاء و پاک

کرده‌ای هم دشت و کوهش چاک‌چاک

می‌روی اکتون شادان نزد یار

با ترنم، بیدرنگ و بیقرار

تا نباشی واصل جانان تو

کم نباشد ناله و افغان تو

Notes

۱۲۹۳ هق

۱۸۷۶-۷۷ م

سرتسر = سر تا سر ، در زبان آذربایجانی همچنین تلفظ می‌کنند و به همین معنی، در زبان ترکی عثمانی هم، به ظن قوی، همین گونه تلفظ می‌کرده‌اند. دکتر گلشنی این واژه را عوض کرده و معادل فارسی امروزی گذاشته است «سر به سر». باید ببینم که شاعر چگونه سروده و زبان او چه بوده است. و امانت داری سزاوار است.

دیدگاهتان را بنویسید