در زیر سپهر سر به سر دونی ما امید و هراس چندی و چونی ما یا تلخی زیست است یا سختی مرگ با این همه طرفهایست ممنونی ما لب بسته ز خود گواه باید ما را بیرون ز غبار، ماه باید ما را یعنی که حجاب گفتگو یکسو نه تا دل به دل تو راه یابد ما را بی ترک مراد هر دو عالم ابداً یک شمه نبینی از تجلی خدا [۶۶] تا کی گویی که پرده از رخ بردار چشم تو غبار دارد، آن را بزدا جز آب و گل تو معتبر نیست ترا بر جان و دل تو یک نظر نیست ترا ز آن رو نهای آشنای این نکتهٔ چند کز بیشگه خویش خبر نیست ترا در عالم نیست این زبردستی را غیر از تسخیر خلق پی هستی را ز آنگونه که در معرکهها بالائی خواهنده و بی تفرج پستی را در مرگ بمانده کار و بار خود را از جزو به کل بری کند ار خور را آن نیست که از وجود مأیوس شوی حق سست نکرده است کار خود را یکتا شده در درونه بینی همه را وانگه ز همه نمونه بینی خود را اصل همه با تست و توئی حود را بین ور نه یک یک چگونه بینی همه را تا با همه در سیر نبینی خود را بی سر انَا خَیر نبینی خود را زانت ندهیم برتری از دگران تا سر نکشی، غیر نبینی خود را یک لحظه نگر و جرعهٔ مست مرا یک دم شوخی نیرم نشست مرا هر چند نظر کردم کیفیت عمر آن بود که بر نیامد از دست مرا 319