همچو زلفت کار من با تو دراز افتاده است
صد رهم افتاده بود، این کار باز افتاده است

بندهٔ‌ شوریده‌ای در بند شاهی مانده است
پشهٔ سرگشته‌ای در چنگ باز افتاده است

زلف مشکین تو حال ما پریشان کرده است
لعل میگون تو ما را چاره ساز افتاده است

نرگس مست تو در محراب آبرو از چه روی
همچو زهاد حریص اندر نماز افتاده است

چون طواف کعبهٔ رویت کند دل در سماع
لاجرم در جانم آهنگ حجاز افتاده است

آخر ای نی یک زمان از صحبت رندان منال
بینوایان را دمی با تو نیاز افتاده است

نالهٔ‌ پیدا و آب چشم پنهانم چه سود
تشتم از بام و نقاب از پیش راز افتاده است

گر روند اهل حقیقت در پی خوبان چه باک
راه آن اقلیم در کوی مجاز افتاده است

در هوای مجلس خاص تو ناصر همچو شمع
روزها مرده است و شبها در گداز افتاده است

دیدگاهتان را بنویسید