به توفیق یزدان و یاری طالع
گزیدم سفر از دیار و مواضع
شبی از طلوع سحر دور مانده
کواکب بر آورده سر از مطالع
یکی در مسیر و دگر در تحیر
یکی مستقیم و دگر گشته راجع
ثوابت فروزان بر ایوان ثامن
چراغ زحل تیره بر بام سابع
طلب کردم از نور انجم هدایت
چو اصحاب بدعت ز اهل شرایع
شبی تیره مانند کفر و ضلالت
رهی راست در پیش و چون شرع شارع
وداع وطن‌گاه مألوف کردم
به جانم رسید از وداعش ودایع
همی‌ریخت از چشم من سیل سایل
همی‌جَست از آه من برق لامع
نه یک کس گیرد به جز اشک دامن
نه یک تن که آید به جز ضعف مانع
مرا تکیه‌گه بر سنام نجیبی
تو گفتی عطارد شد از اوج طالع
بیابان نوردی، اقالیم گردی
به هنگام سرعت چو اعصار سارع
به شب خاستن همچو اقطاب قائم
به برگ گیاهی چو ابدال قانع
چنان در نظر منحنی شکل هودج
که در پیش بت برهمن گشته راکع
پریچهرگان در زوایای محمل
چو خلوت نشینان به کنج صوامع
چو مه هر کسی را به هر برج مقصد
مرا سایهٔ شمس برجیس طالع
غیاث دول، غوث دین، شیخ ملت
که اوضاع لطف و کرم راست واضع
پناه ملک، خواجه شیخ آنکه حکمش
چو تیغ است بر فرق بدخواه طالع
به شمشیر لا از پی فتح الاّ
چو شیر خدا ما سوی راست قامع
خلف بهتر از وی نبامد سلف را
که چون شافعی امتان راست شافع
چو گرمی بازار اقبال او دید
سعادت ورا مشتری گشت و تابع
اگر قطرهٔ ابر لطفش ببارد
مضیق دل کان شود بحر واسع
وگر آتش قهر او را ببیند
شود آهن از بیم چون آب مایع
کفش بیت معمور را بوده عامر
درش سقف مرفوع را گشته رافع
زهی رفته صیت تو چون صور محشر
مقیمان آفاق را در مسامع
وجود تو در عرصهٔ ربع مسکون
بمانند خورشید بر چرخ رابع
وگر انعام عام تو گیرند
ز هم بگسلد عقده‌های اصابع
منور ز رأی تو جرم کواکب
لطیف از مزاج تو جسم طبایع
معطر ز عود سعودت محافل
منور ز شمع حضورت مجامع
قضا از قدر هر چه دارد نهفته
شود از ضمیر منیر تو شارع
گل مکرمت در ریاض زمانه
بود از نهال وجود تو طالع
حمل را به گردون برد بهر طعمه
مگس‌وار از خوان تو نسر واقع
در آفاق شد همچو خورشید روشن
که قدر تو متبوع و چرح است تابع
ز تاب تو هر گه که آمد گشائی
روان کرد بی‌وقفه جر منافع
چو من ینفع الناس خیر الاُناس است
تو خیر الاُناسی بخیرالمنافع
بلاهای آخر زمان را به عالم
به جز همت عالیت نیست دافع
ز نظمت که سلک جهان را نظام است
پر از درّ و گوهر شود سمع سامع
چو قرآن مقالات تو در فصاحت
کمالات مجموع را گشته جامع
مقدم ز سحر است و اقرب به معجز
سخنهای مصنوع تو از صانع
به معنی و صورت بدیع‌الجمالست
بیان معانی تو در بدایع
کسی را که دارد ز فکر تو دوری
خیالیست باطل، حیاتیست ضایع
همی تا بر این دشت خضرای گردون
بعینه غزاله غزالیست راتع
غزل خوان ایوان تو باد زُهره
سماع تو چون دور گردون تاسع
دعای تو ناصر بگوید به مقطع
که خوشتر ازین نیست حُسن مقاطع

دیدگاهتان را بنویسید