هزار آفرین صدر لولاک را
که حق بهر او ساخت افلاک را
محمد که ختم رسل ذات اوست
دو عالم منور ز آیات اوست
رسولی که بیحاجت حرف لب
بیاموخته کردگارش ادب
دل و جان ز نورش نوا یافته
وزو درد بدعت دوا یافته
چو خوان نبوت بگسترده است
جهانی به سیری غذا خورده است
همه کیش منسوخ قانون اوست
وگر نیز موسی است هارون اوست
گرفتار دنیا چو هر کس نبود
به بادی پریشان چو هر خس نبود
ز آثار او طاق کسری شکافت
عجب خاطری کین سخن در نیافت
در آن شب که سلطان معراج بود
فروغ لعمرک بر او تاج بود
براق یهشتیش در زیر ران
سروش امین در رکابش روان
رهش را چو سدره نشد منتها
ملک لَوْ دَنَوْتُ بر او کرد ادا
چو از منتهای مکان درگذشت
سوی لامکان راه را در نوشت
به یک لحظه تا قاب قوسین شد
همه راه در چشم او عین شد
برون و درون جهان را بدید
جهان عیان و نهان را بدید
چو در بیمقامی رسیدش مقام
خدا کرد بر حضرت او سلام
درودی که او را کرامت رساند
کرم بین که هم نام نامت رساند
در آن دم که جنت بر او عرضه کرد
دمی آب بیامت خود نخورد
کسی را که نبود کمالی چنین
کجا راه یابد به حالی چنین
دگر ناصر این بلفضولی مکن
به افصح چه گویی به لکنت سخُن
چه تشویش این آستان میدهی
چه دردسر راستان میدهی
کسی را چه حاجت ستایش ز ما
که او را ستاینده باشد خدا
چنان باشد از ما بر او نعت گفت
که از خار خواهد کسی لعل سفت
صفاتش ز رفعت به جای خودست
زمین بوس ما از برای خودست
ز ما صد هزاران درود و سلام
بر اولاد و اسحاب او والسلام